آیلاآیلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

آیلا خانم

از همون لحظه اول خیلی دوست داشتم

مامانی ما 20 اردیبهشت رفتیم کرمانشاه که تو اونجا دنیا بیای توی مسیر به باباجونی  می گفتم  که برگردیم 3 تا میشیم قبل ترش هم به بقیه همکارام هم که تازه سه تا شده بودن می گفتم سه تا شدن چه حسی داره؟ سخت نیس؟ شما اولش بچه تونو دوس داشتین؟ البته این سوال آخر رو از خیلیا می پرسیدم آخه عزیزم من تا قبل از تولد تو, هیچ بچه رو روزای اول دوس نداشتم خلاصه نزدیک 10 روز با خاله مهتاب و مانی  صبح و غروب به خرید می رفتم به این بهونه که شما زودتر دنیا بیای آخه بابا مرخصی تولد تو رو از 25رد کرده بود از مرخصی بابا می گذشت و تو دنیا نمیومدی عمو رسول هم می گفت خانم می خواد اهوازی شه حالا حالا قصد اومدن نداره و.... عمه مینا هم...
26 بهمن 1392

آیلا رو ببین

اولش که به شکم میشی ازاینکه تونستی یه کار جدید کنی مفتخری وقتی که به شکمی خیلی با سرو صورتت ور می ری بعد کم کم کلافه میشی تا اینکه بعد از اون همه گریه وزاری به دادت می رسیم ولی ماشالا رو که رو نیس دوباره روز از نو بابا جون از این سماجت وتلاشت خیلی خوشحاله ...
26 بهمن 1392

روز دختر به یکه یدونم مبارک

آلاله جون مامان روزت مبارک مانی اولین کسی بود که بهت تبریک گفت زن عمو ف(البته به قول عمو ر.ز) هم لطف کردن و واست کامنت گذاشتن خاله مهتاب و شهلا  هم تلفنی تبریک گفتن من هم صبح شنبه که از خواب بیدار شدی بعد از سلام و صبح بخیر, گفتم نازنین دخترم روزت مبارک این بابا  بد جنست خودش که واست کامنت نمی ذاره هیچ اینجا کنار من نشسته همش میگه بگو من هم جمعه بهش تبریک گفتم بگو  و همش با من حرف می زنه که کامنتم و بد بنویسم     ...
26 بهمن 1392

از همه ممنونیم

گفته بودم که واسه تولدت به کرمانشاه رفته بودیم اولین حمامتو مانی وخاله ویدا دادن مانی دوس داشت قنداقت کنیم ولی خودت زیاد مایل نبودی کلی عکسای خوف داشتم ولی متاسفانه همه شون تو لبتاب خودم بود که حالا پوکیده همن یکی رو تو گوشیم داشتم واست گذاشتم حالا بریم کرمانشاه از خاله شهلا می گیرم اونم یه سری عکس ازت داره مانی خیلی زحمت افتاد همینطور خاله ویدا و خاله شهناز که هر صبح لباساتو عوض می کردوبدنتو با روغن ماساژ می داد البته خاله مهتاب هم هفته دو تولدت اومد کلی شبا به من کمک می کرد تو رو آروم میکرد تا من بخوابم دای مسلم هم هر صبح به دیدنت می اومدو می بوسیدت و واست شعر می خوند خاله شهلا با وجودیک امتحان داشت تو پذیرا...
26 بهمن 1392

وقتی که عمو رسول اینا اومدن

عمو رسول تازه رفتن اصفهان هنوز چند روزی از مستقر شدن شون نگذشته بود چون می دونستن ما خیلی دلمون واسشون تنگ شده لطف کردن و به دیدن ما اومدن و واست ,گل دوس داشتنیم یه کادو خوشکل آوردن تو اون دو روز خیلی همکاری کردی دختر خیلی خوبی شده بودی بهاره خیلی دوس داشت تو رو بغل کنه      محمد حسن هم که از هر جمله ای که ما میگفتیم یا می شنید یه کلمه شو که دوس داشت تکرار می کرد(آخه این زنگنه کوچک هنوز 18 ماهشه ) وقتی بهار تو رو بغل کرد به بهار می چسبید(یعنی حسودیش می شد خواهرش کس دیگه ای رو تحویل بگیره ) ما راضیش کردیم افتخار یه عکس بده ولی حالا تو دور برداشتیو گریه می کردی محمد حسن هم که سابقه مدیریت دوقل...
26 بهمن 1392

یه شب بیاد ماندنی ویه صبح زیبا

شب جمعه بابا جون بیرون کار داشت تو که شبا 12 می خوابیدی یهو 10.30 خوابت برد من هم 11 بعد از تمام شدن یانگوم خوابیدم بعد که چشممو باز کردم دیدم تو بابا جونی باهم بازی می کنید ساعت2.30 شب بود بابا هم خسته!!! گفت ماشالا از 1.30 بیداره و پر انرژیه منهم شدم..........آخه روز قبل هم نخوابیده بودی منم دلم واسه بابت سوخت گفتم تو بخواب من بیدار می مونم خلاصه هر کاری کردم تا 5.30 نخوابیدی بعد که خوفتیدی من هم تلفن هارو سایلت کردم از برق کشیدم ولی خانمی برعکس همیشه که حدود 9 بیدار میشی 7.50 بیدار شدی ما صبحانه رو کنار تو خوردیم ماشالا خوابت که نمی برد...........تازه یه کار تازه یاد گرفته بودی میتونستی سرتو رو زمین بذاری ...
26 بهمن 1392

عجب نهاری خوردم

از صبح که خانم شما رو بردم حموم.......تا ساعت 2.30 که قرار بود بابا برگرده من فقط یه لیوان شیر موز خوردم...... کلی از شب قبل دل خودمو صابون زده بودم که واسه نهار قورمه سبزی درس میکنم...... وقت نهار که شد تو مثل بعضی وقتا بیدار بودی بابا هم حاضر نیس که تو رو تنخا بذاره دوبار ما کنار تو نهار خوردیم....................عجب نهاری!!!!!!!!!!!!! همش نق می زدی و بی قرار بودی نهار من 1 ساعت طول کشید از بس بینش یا باهات بازی می کردم یا سعی داشتم دلیل بی قراری تو بفهم...........ولی دس بردار نبودی من که رفتم ظرفا رو بشورم تو کماکان ادامه می دادی بابا هم از پست بر نییومد که من پیشنهاد دادم عروسکاتو واست بیاره شاید آروم شی بله اینطور که نگ...
26 بهمن 1392

عروسک خاله حسنا

مامان جون تو صدای خورو پوف رو دوس میداری عروسک خاله حسنا هم این صدا رو داره.... اما کلشو بیشتر دوس داری مانی همیشه میگه(نام خدا آیلا پهلوانگه) ازبس باهاش ور رفنی مژه هاشو کندی مخمرونمممممممممممم مامان فدای پاهات بره که چند روزی یاد گرفتی خیلی بالا ببریش عشقمممممممممممی ...
26 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیلا خانم می باشد