آیلاآیلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

آیلا خانم

با تو ام....و اولین قصه

نفس مامان ماشالله برامون....بهتر بگم....به نظرمون...خیلی بزرگ شدی ماشالله یه جامپ خوبی همه مراحل رشدت داشتی چه از نظر صحبت کردن و دایره لغاتت....و چه از نظر رشد جسمانیت برخی اصطلاحات رو خودت ابداع می کنی.....مث....مامان جونم دیگه فعل های منفی رو هم درس بکار می بری....نمیگی"نبیام"  میگی " نمیام " ولی بعضی از لغات رو می شنویی و در جای مناسب بکار می بری.....مث....بعضی وقتا که من متوجه شما نمی شم بهم میگی...م امان با توام یا اینکه وقتی سرو صدا زیاد باشه میگی سرم رفت دیروز واسه اولین بار شما رو بردیم شهر بازی.....من و بابایی سعی می کردیم که به باری ها هیجان بدیم..... جیغ می زدیم......
21 مرداد 1394

عکسات پرید

خیلی ناراحتم , در حدی که گلوم از شدت بغض سنگین شده همین حالا داشتم عکسای دوربین رو رو لبتاب می ریختم..........erorrداد.....بعد از بررسی متوجه شدم نزدیک به 150 مورد از عکس و فیلم های که تو 3 روز اخیر ازت گرفته بودم معیوب شده...... ببخشی مامان ر .کلی از شیطنتات از ,نماز خودنت و با تلفن حرف زدنت فیلم گرفتم...باورم نمیشه که نباشن ایشالا عمو رسول درستشون میکنه عکسات رو تو فولدر93.2.31 ذخیره کردم..... ...
31 ارديبهشت 1393

دیس ....دیس....ببه بهBB B

آیلا جون از اول 11 ماهگی 2خوردن 2 چیز رو شروع کرده...ماهی.....و 4 مغز...... فعلا یک روز در 2 وعده ماهی می خوری....و عصرونه هم ماست رو با 4 مغزه رنده شده نوش جون میکنی..... صبا هم ...........به مربیت سپردم  صبحونه سیب رنده شده بهت بده...بعد 2 ساعت از خوردن سیبت...اولین وعده غذا رو می خوری تازگیا وقتی می خوای بگی نیست....کلتو به این اور اون ور می بری ومیگی دیسDIIIS....وقتی هم یه چیزی رو می خوای بگی بده میگیBBE BE.....وقتی ظهرا  با بابا میای خونه..به محضی که منو میبینی...میگی MA MA....OOO   OOOیعنی که شیر بخورمو لالا کنم خیلی از حرفامونو می فهمی ومتوجه منظور مون میشی وقتب موبایل رو بهت می دم که صحبت کنی........
25 ارديبهشت 1393

بوس

چند وقت پیش باباجون  یه جوراب صورتی واست خرید منم به نشون اینکه خیلی نازن وخوشحالم بوسیدمشون...... بماند که مدام پاتو بلند می کردی منم باید می بوسیدمش...... از اون روز به بعد.....فقط ....لباسای خودتو هر جا می دیدی(مثلا وقتای که لباسارو از رو طناب می آوردم خونه و رو تخت می نداختم)به نشونه بوسیدن به لبات می چسبوندی...... از طرفی از همون وقتی که خیلی نی نی بودی....وقتی به چیزی مثل دیوار ,کابینت , زمین و .... می خوردی و دردت می اومد وگریه می کردی ...من اون چیز رو می دم و می گفتم بد بد    ......  تا اینکه شما آروم می شودی یه جورای اینگار دلت خنک می شد....بعد ماشالا تقریبا 7 ماه بودی که یاد گرفته بودی خودتم ...
20 ارديبهشت 1393

لگو

من وبابا یک ماهی می شد که برات لگو ها رو گرفته بودیم اما....جند با وانمود می کردیم که داریم بازی می کنیم کلی هم همو تشویق می کردیم که یه لگو رو رو دیگری سوا می کردیم.....واسه اینکه توجهت جلب شه و تو هم دوس داشته باشی...اما التفاتی نداشتی......ما هم بیخیال شدیم یه چند روز عادت کرده بودی وقتی از مهد بر میگشتی از 4 ظهر تا 2 شب می خوابیدی بعد 4 شب تا 6 هم دوباره می خوابیدی...... یکی از این 2 شبیا من مشغول گرم کردن غذات بودم....دیدم با لگو ور می ری بعد اومدوم تشویقت می گردم با وجودی که خوابت می اومد اما....گلم عزیزم این اولین طرحی بود که با اولین باری که این لگو ها رو به دست گرفتی ....درست کردی به باب که نشون دادم کلی واست ماش...
14 ارديبهشت 1393

اولین عیدی

مانی زحمت کشیدن, حتی رو دس منو بابا هم بلند شدن....اولین عیدی زندگیت رو مامانم از مانی گرفتی........دیروز مانی واستون یه چراغ خواب لاکپشتی ویه هفت سین واسه اولین عیدت گرفت ایشالا وقتی رسید حتما عکسشو می زام مرسی مامان جونم ...
22 اسفند 1392

توپ بازی

امروز بعد از چند روز بارندگی هوا عالی شده بود باهم (سه تایی) تو حیاط توپ بازی کردیم با این تفاسیر که من نشسته بودم و از شما و بابا فیلم می گرفتم......بابا با توپ حرکات نمایشی انجام می داد شما هم کلی خوشحال می شدی و بلند بلند می خندیدی......و سعی داشتی که توپ رو از بابا بگیری یه دفعه که موفق شدی توپ رو به سمت من آوردی و به من دادی بعد من واسه بابا پرت کردم که شما دوباره بری بگیری از اینکه می تونستی توپ رو بگیری و برای من بیاری خوشحال بودی با این تجربه جدید احساس کردم  که هزار ماشالا خیلی بزرگ شدی پرتاب توپ به وسیله بابا رفتن دوتایتون به سمت توپ و تصاحب توپ توسط شما ...
22 اسفند 1392

همکار جدید مامان

آیلا خانوم بدین وسیله وبا کمال مسرت همکاری شما رو با مامان در کارهای ملالت آور خونه تبریک میگم امروز صبح من وبابا مشغول تمیز کردن آشپز خونه بودیم که من یه هو متوجه شدم ناز دونه ادا مامانشو در میاره ...
22 اسفند 1392

باب.....باب

وقتی می خوام سوار تابت کنم....عمدا  میگم :آیلا بریم تاب تاب...دوس داشتم خودت هم یاد بگیری خدا رو شکر و هزار ماشالات باشه خیلی سریع یاد گرفتی ولی بجا تاب میگی....باب باب. دقیقا به همون آهنگی که من میگم عشقمی مامان این آیلا تو اوایل دی ماه ...
21 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیلا خانم می باشد