آیلاآیلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

آیلا خانم

رقص

مامان جون گفتم کمی رقص کردی یاد بگیری ولی تو بیشتر دوس داری که .... اخم نکن... من واست نی نای نای می خونم توبرقص نه مامانم دیگه نزدیک دهنت نبر فقط جوراباتو تکون تکونشون بده نخیر شما کار خودتو می کنی ........انگار نه انگار من چی میگم گفتم مثل من نشی بلد نباشی میل خودته خانمی ...
26 بهمن 1392

قاشق واسه وقتی که خانم شی

آی لی جون با این جمله" از ماه 4 به بعد بچه توانی داره که اشیا را با دست نگه داره.....مادران بهتر است برای تقویت لامسه بچه ها  اشیا گوناگونی رو در دسترسشون قرار بدن" من هم قاشقت رو امتحان کردم اولش خوب بود ولی.... آره مادر جون می تونستی دسته قاشق رو تو دستت جابجا کنی.....یه لحظه که ته قاشق دستت بود... قاشق رو تا نزدیک گلوت وارد دهانت کرده بودی.......حالت اوغ بهت دست داد من یه کوچولو دست پاچه شدم.... وقاشقت رو فعلا حذف کردم تا بعد بوس ...
26 بهمن 1392

واکسن 4 ماهگی

  آره مامان جون هر وقت می خوام به مرکز بهداشت واسه واکسن ببریمت من خیلی دلهره دارم.... آخه خودم از آمپول وحشت دارم ....گلم تو هم که پاره تنمی ...واسه تو هم می ترسم بعد از وزن وقد ودور سرت....   نوبت به واکسنت رسید من که جرت ندارم بغلت کنم..بابا جون مرخصی ساعتی میگیره....که راحت شما رو ببریم و راحت هم برگردونیمت خونه... باباجون بغلت می گیره وخانم دکتر هم فونت می زنه....   البته هنوز واست نزدن......بعدش که قطره رو می خوری....واکسنت هم می زنن... گریه هات شروع میشه...دل ما هم بادیدن قیافت کباب میشه چون بعدش دو تایمون دور ورت هستیم دیگه نتونستیم ثبت وقایعش رو داشته باشیم ...
26 بهمن 1392

آ-د

قطره   آ-د رو دوس داری ....خوب می خوری....یعنی با خوردنش بد اخلاق نمی شی تازه با جعبه ش هم سرگرم میشی ولی طنین دوس نداره...زندایی میگه که پسش می ده  یعنی همه رو تف میکنه....یا کلی گریه می کنه ...
26 بهمن 1392

آلاله وبابایش

سلام به عشق کوچولوی مامان این روزا خوب با, بابا جون اوخت شدی ها با هم تلویزیون نگاه می کنین... یا اینکه کلی سربه سر هم میذارین.... اول موقعیت هم رو شناسایی می کنین.... ارزیابی یه سری مسائل از طرف شما ........که چیکار کنی که حسابی بابا جونو رو کفری کنی.... آخی...................نازی ..................انگار بابای ترسیده ها... مامان فدای این دستای نازت بره ایشالا ...قلب من حالا حمله...... ای جانم.....خسته شدی مامان جون......می خوای تجدید قوا کنی!!!!!!!!!                     ...
26 بهمن 1392

آیلا جونم جو گیر ماه مهر شد.!!!؟؟؟

آره مامان جونی خیلی بد مخلاق شده بودی ...... هیچ کدوم از اسباب بازی هات رو هم دوس نداشتی واسه اینکه سرگرمت کنم کتابتو آوردم که طبق دسترالملش بهت نشون بدم... اما تو دوس داشتی که با متود خودت کتاب بخونی.... باشه بابا شما سرگرم شو......من حرفی ندارم ماشالا کتاب رو خیلی قشنگ از من گرفتی.... ای جان دلم چیه متفکر شدی خانمی.... همشو خوندی؟!!!! می خوای صفحه دیگه رو بخونی ؟؟؟ آها. ....می دونستم چه قصدی داری.....   ای شکمو !!!!!!!!!فکر کردم مدرسه ها شروع شدن شما هم می خوای درس بخونی!!!!!!! ...
26 بهمن 1392

4ماه و 15 روز وآیلا

مامانم تا امروز شما دمر میشی البته فقط از سمت راست وقتی رو شکمی عقب عقب میری کلت رو زمین میزاری و روی انگشتای پات می ایستی چیزی رو دوس داشته باشی دستای نازتو به سمتش دراز می کنی اشیا رو خیلی سریع به دس می گیری با پات بازی می کنی...... انگشتای پات رو با دستای نازت می گیری کلی آواهای جالب از خودت در می کنی اگه من زبون در آرم....شما هم تقلید می کنی البته این مال وقتی که خیلی فرش باشی وقتی حین بغل گرفتن یا بازی کردن ...جایت درد بگیره.....بوف می گی وقتی عمیق گریه می کنی دوس دارم بخورمت....آخه مامانم خیلی دوس داشتنی میشی صبح زود (آره مادرم نزدیک یک ماه صبا 6.30 بیداری.... به من نیومده طلوع آفتاب رو نبینم)کلی صدا ...
26 بهمن 1392

موهای نازت رو واسه سومین بار ....

سلام مامان جونی عزیز دلم وقتی 20 روزه بودی خودم پشت موهاتو مرتب کردم 92.5.19 صبح جمعه ای بود که من از بابا خواستم موهاتو مرتب کنه فدات شم اینم از دسته گل مامان وبابا sorryyyyyyyyyyyyyyyyyy اما بعد از تقریبا 2 ماه موهای نازت نامرتب شده بود شبیه کلاه گیس شده بود.......شما هم موهای پشت سرت رو محکم می کشیدی تا اینکه 92.7.11 شب جمعه بود به اصرار من بابا شما رو به پیرایشگاه مردانه برد؟؟؟؟؟؟؟؟ آخه مامان جون نزدیک ما آرایشگاه کودک نداشت شما دوتای رفتین......برگشتنی بابا کلی واست ماشالا کرد.........گفت کلی آروم بودی البته 5 نفر به بابا کمک کرده بودن......بابا نگه داشته....یکی سر گرمت کرد.....دو نفر هم سرت ر...
26 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیلا خانم می باشد