آیلاآیلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

آیلا خانم

با تو ام....و اولین قصه

نفس مامان ماشالله برامون....بهتر بگم....به نظرمون...خیلی بزرگ شدی ماشالله یه جامپ خوبی همه مراحل رشدت داشتی چه از نظر صحبت کردن و دایره لغاتت....و چه از نظر رشد جسمانیت برخی اصطلاحات رو خودت ابداع می کنی.....مث....مامان جونم دیگه فعل های منفی رو هم درس بکار می بری....نمیگی"نبیام"  میگی " نمیام " ولی بعضی از لغات رو می شنویی و در جای مناسب بکار می بری.....مث....بعضی وقتا که من متوجه شما نمی شم بهم میگی...م امان با توام یا اینکه وقتی سرو صدا زیاد باشه میگی سرم رفت دیروز واسه اولین بار شما رو بردیم شهر بازی.....من و بابایی سعی می کردیم که به باری ها هیجان بدیم..... جیغ می زدیم......
21 مرداد 1394

کرمونشاه ...آیلا .... 13 ماهگی

واسه عیادت آقا جون رفتیم کرمونشاه تو مسیر درختا و کوه ها و ماشینا رو نشونت می دادم که حوصلت سر نره....بهشون اشاره می کردم ومی گفتم wowایلا این رو ببین چه کامیون بزرگی....یه 2 ساعت هم خوابیدی  .....بیدار شدی موز خوردی....تو مسیر هم خیلی شیر می خواستی.......نزدیکایه کرمونشاه بودیم که یه ماشین از کنارمون رد شد شما بهش اشاره کردی و گفتیo va   wow و به ما نگاه می کردی.....من وبابا هم می گفتیم او چه ماشین خشکلی...."همینطوری که بگیم اره متوجه شدیم"...خلاصه خونه آقا جون   به تابلوها نگاه می کردی می گفتیwow  همه هم باید تایید می کردن اره چه تابلویه ...چه ساعتیه و........... ...
2 مرداد 1393

آیلا در طبیعت

چهارشمبه بسمت خونه عمو اینا رفتیم لردگان و نزدیکیای باغ ملک بسیار زیبا بود...نهار رو لردگان خوردیم من واسه شما ماست ونعنا آورده بودم ترسیدم تو راه غذا سالم نباشه شما همش به سنگا چش می دوختی.......این چشم دوختنا قضیه داره....وقتی رو چیزی فوکوز می کنی هر طوری شه بهش دس می زنی بابا کفشاتو پات می کنه که بری بگردی خیلی باد می اومدو هوا به سردی می زد نگاه ...نگاه ...به جونه...طبیعت اوفتادی الهی قربونت برمت....که اینطور ذوق کردی بابا رو دیدی ....... با چه آرامشی و خونسردیسنگ رو ازت می گیره نهارو نماز خوندیم و از لردگان به سمت اصفهان رفتیم.....شما هم از 7 ساعتی که تو راه بودیم همش 3 ساعت خوابیدی ...
22 فروردين 1393

آیلا جونم در ایلام.....

مامان جون چون مسیر کرمونشاه -اهواز کمی زیاده .....من و بابای برای اینکه گل زندگیمون اذیت نشه..... ایلام رو بعنوان رست گاه مون  انتخاب کردیم..........خونه خاله مهتاب هم خیلی خوش می گذره...... شبیه یه مهده از بس پرهام اسباب بازی های  و سی دی  های مختلف داره اتاقشم رنگی پنگی..... وصد البته ضربه گیر یهنی هر چی دلت خواست توش زمین بخور   شب ساعت 10 بود که به خونه خاله رسیدیم پرهام جون هم از هرچی در چنته داشت مایه گذاشت اینجا هنوز تو عالمه خواب بودی ...از اهواز تا ایلام رو راحت تو کریرت خفته بودی در کمدشو باز کرد تا اونجای که قدش یاری می کرد...واست اباب بازی آورد اصلا غریبی نمی کردی محو در دیوار شده بو...
26 بهمن 1392

آیلا با خویشاوندانش ........اینا.....

طی مسافرت چند روزه ای خانم گلی خونه ما.......که دومین مسافرت از زندگی نازشه... به دیدن اقوام در زادگاهش رفت...... به راویت تفسیر!!!!!!!!!!!!     آخه فندقی ماشالا از وقتی 4 دست وپا می ری و به کمک مبل می تونی بایستی من نمی تونم سمت لب تاب بیام....مامانم امون نمی دی.......همش می خوای خودت به لبتاب دس بزنی یا با موسش ور بری آیلا و طنین ...خ.نه دایی جون شب عاشورا آیدا وابوالفضل و عشق مامان...همونجا بالا آیلا با دختر خاله ها ...خونه یسری جون آیلا با زهرا خونه عمه زینب آیلی ما با هانیه خونه عمه مینا آیلی جون با امیر عباس در مسیر جوانرود..... خونه حدیث چه قدر ناز خوابیدی نف...
26 بهمن 1392

پکنیک ایلا در آبادان

17 آبان آبادان رفتیم بابای چادر رو آورده بود.....که پشه ها شما رو اذیت نکنن....اما از بس هوا گرم بود.... که فقط از سایش استفاده کردیم........تازه اون وقت شما هنوز 4 دست وپا نرفته بودی.... من کلی واسه کنترلت اذیت شدم......تو مسیر رفت وبرگشت رو خوابیدی اما تو پارک نه این هم یه عکس یادگاری با نخل...نه ...نخلچه همش روی زیر انداز خودت بودی...... ولی وقتی برگشتیم ......خیلی کثیف شده بودی.....که چند بار دست وصورتت رو شستم... لباسات رو هم عوض کردم اما....به دلم نبود...که 11 شب بود رفتی حموم ...
26 بهمن 1392

عموی که همیشه با ماس ................

عزیزم شما مفتخر به این هستی که عموی به نام شهید حشمت اله (درود و سلا م خدا وند بر او باد) داری....البته شما تنها .....مثل مامان.....عکس شون رو دیدی...بابا از ایشون خیلی برای من تعریف کردن ......ایشون انسانی والا بوده اند....با اینکه بابای خیلی بچه بودن ...........ایشون به شهادت رسیدن..........اما خاطرات زیادی از شون دارند هر وقت به کرمونشاه میریم مزارشهدا اولین جا وآخرین جای که بابای حتما می رن ...
26 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیلا خانم می باشد