آیلاآیلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

آیلا خانم

بدون عنوان

1393/10/3 7:17
نویسنده : پرنیان
783 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم عید قربون که بود صبحش که نماز صبح می خوندم....جلوم ایستادی....به نشون رکوع دولا شدی......بعد قنوت کردی. ...بعد 

سجده رفتی....سجده که چه عرض کنم.....می خوابیدی )به شکم(....وای مامان با دیدن این صحنه به حدی به وجد اومدم که نگو....

یه عالمه خدا رو شکر کردم



عزیزم یه کار جدید که یاد گرفتی البته.....از شیطنت ته...یه چیزی رو که می خوای من بهت نمی دم ....میایی و می بوسیم...wow...

کلی دلم ضعف می ره و توان مقاومت ندارم سریع تسلیم می شم


از دیروز خواسم کلمه وان رو نشونت بدم.....بردم حموم به وانت اشاره کردم ...گفتم وان آیلا رو پر از آب کنم که گلم حموم کنه.....

حالا چن روز قبلش فن حموم خراب شده بود بابا تعمیراتی رو آورده بود که درسش کنه...حین درس کردن اون شما رو هم برد داخل 

حموم که نشونت بده...واست توضیح بده. ...حالا از اون روز به بعد ..این فن توجه شما رو بد جور جلب کرده....تا حدی که وان رو که

یاد گرفتی بگی به وان خودت نمی گی ...به فن اشاره می کنی و می گی وا...اینقدر لبت ناز میشه...معلومه که سخته. ..ولی چون

واست جالبه می گی 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان بابک
13 اسفند 93 12:43
عزیزم معلومه خوب بلدی چطور آدما رو راضی کنی... بابک به محض اینکه متوجه میشه خواسته شو براورده نمیکینم همچین قشقرقی به راه مینداره ....روش بابکم اینه...خخخخ
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیلا خانم می باشد