آیلاآیلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

آیلا خانم

اعصابم خرد شد

1394/5/31 10:46
نویسنده : پرنیان
647 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز جمعه 31 مرداد 94

من رو از خواب بیدار کردی.....بعد گفتی...

بذار بابا لالا...دلش اوف......خوبه شه ...بیار شه

(بذار بابا بخوابه...دلش درد می کنه....خوبه شه بیدار میشه)

اره دیگه ...فقط مامانه که باید بیدار شهچشمک

من و بابا صبحونه می خوردیم...و با هم صحبت می کردیم.....گرم صحیت بودیم... من....

شنیدم چندبار من رو صداکردی...ولی باباجون هم داشتن صحبت می کردن....

یهو صدات رو بلند کردی گفتی...مامان...

اعصابم رو خورد کردی

من و بابا....واسه چند ثانیه ...فقط بهم نگاه کردیم...واقعا مونده بودیم ...از کجا اینو یاد گرفتی

بعد بابایی از ته دل می خندید......منم بغلت کردم....و محکم فشارت دادم.....گفتم....اصلا می دونی

اعصاب چیه؟؟؟....که گفتی ...آیلا

آیلا جون ماشالله از بس شیرین زبونی....حسابی پدر بزرگا و مادر بزرگا رو شیفته خودش کرده

طوری که اگه یه روز نبیننت...حتما تماس می گیرن که یا باهاشون صحبت کنی...یا اینکه بریم

خونشون....

وقتی من یا بابا جون بپرسیم دختر کی هستی؟؟؟؟

میگی.......دودتر بابا جون...و مامان پرنیا

اما اگه مانی بپرسه یا هرکس دیگه می گی...دوتر شلو ...متو....هستم

هر وقت هم خاله مهاتب زنگ می زنه...بهش میگی...من هیلی دلم تنگ شده...بیا پیشم

خاله ها رو خیلی دوس داری اما بیشتر از همه ....مهتاب و شهلا

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیلا خانم می باشد