آیلاآیلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

آیلا خانم

3 اسفند

1392/12/2 20:13
نویسنده : پرنیان
202 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم فردا فصل جدیدی از زندگیمون شروع میشه

مامان باید تشریف ببره ادارهناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحت

از چند روز قبل دوره آموزش شما شروع شده.........صبح خیلی زود از خواب بیدار میشم و می برمت پیش

مادر جون..........اول کلی شیر می خوری بعد یواشکی میذارمت ومیام

از 3 شمبه شروع کردیم.....شبه سه شمبه کلی ناراحت بودم کلی گریه کردم...همش نگات می کردم ....غصه می خوردم که باید تنهات بزارم....باید ازم دور باشی ....باید تا چند ساعت شیر نخوری....مامانم خیلی سخت بود خیلی........صبحش هم که با بابا جون بردیمت ...دوباره کلی گریه کردم...گذاشتمت و اومد

صبحونت ویه سری از وسایلت ...مثل اسباب بازی,لباس,مامی و...رو به مادر جون دادم

اول به خدای مهربون بعدش به مادر جون سپردمت اومدم...........

تند تند به مادر جون می زنگیدم و احوالت رو می گرفتم..........(قربون خدا جونم برم....که ما همیشه شرمنده کرمشیم............)خدا رو هزار مرتبه شکر همه چیز خوب بود....غذات رو خورده بودی...شادو شنگول بودی....فقط مشکل بزرگ این بود که شما ...تشنه بودی

مامان ...نمی دونی چه بار سنگینی از دوشم برداشته شد...نمی دونی چقدر خوشحال شدم...نمی دونی چه هدیه خوبی خدا بهمون داد........خدای مهربون,خیلی مرسی.....قربونت برم که همیشه

حوامونو داری......هزار بار شکرت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیلا خانم می باشد