آیلاآیلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

آیلا خانم

تغییر متود غذا خوردن

از وقتی که از خونه عمو اینا برگشتیم 25 روزی میشه....که دیگه رو صندلی غذات غذا نمیخوری منم حین بازی کردن .....یا طرح یه معما (مثل باز کردن درب قوطی)سرگرمت می کنمو بهت غذا میدم خدا رو شکر غذا خوردنت خیلی بهتر شده این هم یه نمونه از سرگرم شدنته ...
31 فروردين 1393

هدیه مامان زری

عزیزه دلم شما تازه دنیا اومده بودی که داییهای مهربونم با مادربزرگ عزیزم به مکه مکرم مشرف شدن مادربزرگ "مامان زری" واسه شما یه دس لباس هدیه آورده بودن که تازه اندازت شده عزیزم ببین بابای چیکارت می کنه بابا شما رو تو سبد می زاره و اسباب بازیات رو می ریخت تو سبد از اون روز به بعد به سبد که می رسی پنجه پات رو تو دس می گیری...بلند می کنی یعنی منو بذار اون تو   ...
31 فروردين 1393

سال تحویل.....

مامان جون بعد از اینکه لباسای نو رو پوشیدیم....عمو آهنگ کردی گذاشته بود..... زن عمو هم هفت سین رو چیدن..... شما و محمد حسن کلی رقصیدین....این سال تحویل از بس من مشغول شما دو تا بودم از رقصیدنتون وحرکاتتون لذت بردم که یادم رفت به خاله ها بزنگیم و تبریک سال نو بگیم وقتی که شما از رقصیدن دس برداشتید ساعت 1 بود  تازه اونوقت بود که یادم اوفتاد تبریک عید نگفتم بهاره و شما و حسن وبابای قبل از سال تحویل   بهاره یه دست بند واست گرفته بود ....خبر نداشت که شما از زیورآلات نمی پوشی همش دست می کرد بعد تو درش می آوردی اینم زن عمو جون....خیلی بهشون زحمت دادیم.... طوری که 95درصد از وقتی که خونه بودیم زن عمو جون تو آشپز خونه ب...
31 فروردين 1393

10month

عشقم جونم 10 ماهگیت مبارک این عگس رو زن عمو گرفتن وقتی من و بابا واسه خرید بیرون رفته بودیم..........شما خواب بودی به پیشنهاد زن عمو شما رو خونه گذاشتیم اما شما بیدار شده بودی و کلی زن عمو رو اذیت کرده بودی......زن عمو بهار واسه اینکه سرگرمت کنن تو کامیون محمد حسن تابت دادن ...
29 فروردين 1393

8اصفهان

روز 2 عید رفتیم میدان امام...یه نمایشگاه بود که شما ماین و موتورشو سوار شدی روز سوم با عمه مینا اینا رفتیم هشت بهشت اینم امیر عباس با عمه مینا   ...
22 فروردين 1393

پیرایشگاه آناز

5 شمبه به پیشنهاد عمو وزن عمو شما رو بردیم پیرایگاه نی نیا..... زن عمو و حسن تو ماشین موندن ما وعمو بهاره رفتیم داخل ........وشما چند مین پیش از رسیدن به آرایشگاه خوابت برد...خیلی جالب بود تا وقتی که آخرین لحظات بیدار نشدی البته به لطف بابا بود که شما رو نگه داشته بود....... ببین مامان چه دقتی داره...اینه که میگن کار رو به کاردان باید سپرد بابا رو داشته باش الهی قربونت برم که این همه خسته بودی نگاه ....سرت رو سینه بابا جونه....ببین هنوز خوابی حتی با ماشین کردن دور کردنت بیدار نشدی اینم عمو جون ..... آقا اریشگر رفت سشوار رو بیاره روشن کردن سشوار همانو بیدار شدن شما همان من از این م...
22 فروردين 1393

آیلا در طبیعت

چهارشمبه بسمت خونه عمو اینا رفتیم لردگان و نزدیکیای باغ ملک بسیار زیبا بود...نهار رو لردگان خوردیم من واسه شما ماست ونعنا آورده بودم ترسیدم تو راه غذا سالم نباشه شما همش به سنگا چش می دوختی.......این چشم دوختنا قضیه داره....وقتی رو چیزی فوکوز می کنی هر طوری شه بهش دس می زنی بابا کفشاتو پات می کنه که بری بگردی خیلی باد می اومدو هوا به سردی می زد نگاه ...نگاه ...به جونه...طبیعت اوفتادی الهی قربونت برمت....که اینطور ذوق کردی بابا رو دیدی ....... با چه آرامشی و خونسردیسنگ رو ازت می گیره نهارو نماز خوندیم و از لردگان به سمت اصفهان رفتیم.....شما هم از 7 ساعتی که تو راه بودیم همش 3 ساعت خوابیدی ...
22 فروردين 1393

فاطمه جون همکار مامان

فاطمه جون از مسجد سلیمان واست کادو گرفته بود که من یکیشو تنش کردم اینم اولین آثار هنری آینازم....ماژیکا رو بابا واست گرفتن ترکیب شیمیایی نداره گیاهیه واز همه مهتر هر جا دلت خواست می تونی بکشی.............. فقط با یه کهنه خیس مامان می تونه پاکش کنه ...
22 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیلا خانم می باشد