کرمونشاه ...آیلا .... 13 ماهگی
واسه عیادت آقا جون رفتیم کرمونشاه تو مسیر درختا و کوه ها و ماشینا رو نشونت می دادم که حوصلت سر نره....بهشون اشاره می کردم ومی گفتم wowایلا این رو ببین چه کامیون بزرگی....یه 2 ساعت هم خوابیدی .....بیدار شدی موز خوردی....تو مسیر هم خیلی شیر می خواستی.......نزدیکایه کرمونشاه بودیم که یه ماشین از کنارمون رد شد شما بهش اشاره کردی و گفتیo va wow و به ما نگاه می کردی.....من وبابا هم می گفتیم او چه ماشین خشکلی...."همینطوری که بگیم اره متوجه شدیم"...خلاصه خونه آقا جون به تابلوها نگاه می کردی می گفتیwow همه هم باید تایید می کردن اره چه تابلویه ...چه ساعتیه و........... ...