بالا........بذار سرجاش
یه روز که حموم می کردی...می خواسم زیر گردنت رو بشورم...گفتم آیلا بالا رو نگاه کن...همین طوری...
بعد دیدم خیلی قشنگ بالا رو نگاه کردی....ماشالات باشه مامانم...کلی واست ذوق کردم...آخه من همینطوری
گفتم بالا رو نگاه کن اصلا فکرشو نمی کردم بدونی ......مطمئنم بودم تا اون لحظه هیچ وقت این کلمه رو بکار
نبرده بودم و بالا رو باهات کار نکرده بودم.....حالا وقتی قراره ازت عکس یگیرم بهت می گم آ نازم بالا رو نگاه کن
شما هم سریع بالا رو نگاه می کنی...بعد سریع خم می شم و زیر گردنت رو می بوسم
گفته بودم یه سری گیره لباس پلاستیکی رو تو یکی از کشو های پاتختی گذاشتم....از وقتی یاد گرفتی و
کشو ها رو باز می کنی....و اندرونیشونو بیرون می ندازی....با این گیره ها بازی می کنی...کلی خونه رو بهم
می ریزی...دیروز که دوباره گیره ها رو تو دس داشتی و اومدی به مامات نشون بدی....گفتم
آیلا مامان ببر بذار سر جاش...شما هم سر جا ایستاده بودی و انگار متوجه منظورم
نشده بودی همش بهم نگاه می کردی.... بعد منم مدان تکرار می کردم ببریم بذاریم سر جاش...و همراهی
می کردم به سمت پا تختی...بعد با هم گذاشتیم اونجا.... مامان هم کلی تشویقت کرد....واست دس
می زدم می گفتم آفرین.....بعد شما هم خیلی خوشحال شدی...بعد کمی بعد که من تو آشپز خانه بودم
دیدم دوباره گیره ها رو آوردی ....گفتم ببر بذار سر جاش و مثلا مشغول کارام شدم...شما هم رفتی ....
منم طوری که متوجه نشی دمبالت اومدم دیدم گذاشتی سر جاش....دوباره تشویقت کردم
ظهر هم که بابا برگشت واسه بابا جون هنر نمایی کردی