آیلاآیلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

آیلا خانم

بوس

چند وقت پیش باباجون  یه جوراب صورتی واست خرید منم به نشون اینکه خیلی نازن وخوشحالم بوسیدمشون...... بماند که مدام پاتو بلند می کردی منم باید می بوسیدمش...... از اون روز به بعد.....فقط ....لباسای خودتو هر جا می دیدی(مثلا وقتای که لباسارو از رو طناب می آوردم خونه و رو تخت می نداختم)به نشونه بوسیدن به لبات می چسبوندی...... از طرفی از همون وقتی که خیلی نی نی بودی....وقتی به چیزی مثل دیوار ,کابینت , زمین و .... می خوردی و دردت می اومد وگریه می کردی ...من اون چیز رو می دم و می گفتم بد بد    ......  تا اینکه شما آروم می شودی یه جورای اینگار دلت خنک می شد....بعد ماشالا تقریبا 7 ماه بودی که یاد گرفته بودی خودتم ...
20 ارديبهشت 1393

مامان در محل کار

آیلا جونم مامانی....این روزا که میام اداره ,دلم واست یه ذره میشه همش بهت فکر می کنم,وقتای که خیلی خسته می شم خنده های بی نظیرت بیادم میاد ...دوباره شارژ میشم نفس مامان ....تا حالا که 11 ماه داری...هزار ماشالا به آب میگی AAAAA تازگیا وقتی شیر می خوای...به مامان می زنی با دهن صدای به به در میاری(زبونت رو به سقف دهنت می چسبونی و این صدا رو در میاری) هزار ماشالا دستت به خیلی چیزا می رسه....یه روز رو پنجه رفته بودی و با شونت(شونه سرت) به شیشه ادکلن رو میز توالت می زدی که کمی نزدیک شه بتونی با ذست برش داری (البته این با قطره مماخت می خواستی لوسیون خودت رو برداری) من که پنجره اتاق رو باز می زارم....از نزدیکش که رد میشی حتما...
14 ارديبهشت 1393

لگو

من وبابا یک ماهی می شد که برات لگو ها رو گرفته بودیم اما....جند با وانمود می کردیم که داریم بازی می کنیم کلی هم همو تشویق می کردیم که یه لگو رو رو دیگری سوا می کردیم.....واسه اینکه توجهت جلب شه و تو هم دوس داشته باشی...اما التفاتی نداشتی......ما هم بیخیال شدیم یه چند روز عادت کرده بودی وقتی از مهد بر میگشتی از 4 ظهر تا 2 شب می خوابیدی بعد 4 شب تا 6 هم دوباره می خوابیدی...... یکی از این 2 شبیا من مشغول گرم کردن غذات بودم....دیدم با لگو ور می ری بعد اومدوم تشویقت می گردم با وجودی که خوابت می اومد اما....گلم عزیزم این اولین طرحی بود که با اولین باری که این لگو ها رو به دست گرفتی ....درست کردی به باب که نشون دادم کلی واست ماش...
14 ارديبهشت 1393

حموم آفتاب

مامان جون تابستون گذشته که شما خیلی نی نی بودی....بعد از حموم شما رو تو حیاط تاب می دادم که هم بدنت خشک شه هم کمی ویتامین دی بگیری.....حالا هم که نور خورشید بیشتر شده هر وقت وقت شه می برمت تو حیاط که حمومه آفتاب بگیری همیشه عینک تو اینطور در میاری                ...
14 ارديبهشت 1393

شستن حیاط

قبلنا که بیدار بودی و بابا هم خونه نبود.......واسه شستن حیاط شما رو تو کالسکه می ذاشتمو مشغول شستن می شدم...اما هفته گذشته هوا خوب بود......دلم خواست کمی بهت آزادی عمل بدم...ببینم ...جنبت چقدره اما خانوم طلا....یکی از بی نظیر ترین اتفاقاتی بود که تا به حال با هم داشتیم...نه تنها به خودت خیلی خوش گذشته بود......من که خودم از لود کاری شرکت احساس خستگی زیاد می کردم.......با شما کلا ریفرش شدم... بعد تموم شدن کارا خونه نتنها خسته نبودم کلی هم فرش بودم به محضی که شیلنگ رو رو زمین می دیدی بسمتش می دویدی و اما اینجا یه دوش گرفتی البته بلافاصله موهاتو خشک کردم... همه کار کردی....تو آب مینشستی.....از ب...
14 ارديبهشت 1393

هوره سی قلی

از قبل عید که پیش مادر بزرگ بودی ایشون هوره گوش می دادن و سی دیش رو نگاه می کردن....از اون موقع به بعد خودت هم دوس داری به محضی که بابا واست اداشو در میاره....یا چیزی که آهنگش تو اون مود باشه بشنوی اداشو در میاری خودت هم ...او .....او .... می کنی به خدا جونمی ....زندگی عاشقتم.....جیگر گوشه مامان ...
2 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیلا خانم می باشد