عشق مامانی...عزیزم
ایلا جون
عزیزه مامان عاشق کتاب خوندنی......تنها وقتی اروم یه جا می شینی...که من برات کتاب بخونم.....
خیلی خوشحالم ...امیدوارم که همیشه اهل مطالعه باشی.....مثل بابا جون
دیروز که با بابا در موردت صحبت می کردیم....بهش گفتم که دخترم اهل مطالعه اس....طبق معمول
با برق خاصی که تو چشاش گفت دخترمه کاملا شبیه خودمه
ایلا جونم
بابایه مهربونی داری ..... واقعا دوست داره......محوریت همه کاراش تویی....برات وقت می ذاره...باهات
بازی می کنه.....با تمومه خستگیاش ...همیشه نیازمندیای تو براش اولویت داره
بعضی شبا........ (که طول روزش نخوابیده شب قبلشم دیر خوابیده)........که شما بد خواب می شی
زود از خواب بیدار می شی...اینطور نیس که عصبی شه....بغلت می کنه...می بوسدت....با مهربونی
صدات می کنه
براش خیلی مهم وقتی قراره سوار ماشین شی ...گرمت نشه.....وقتی ظهرا با هم بر می گردین
همش می گه که کلی سعی کرده که ماشین خنک باشه.....ولی با این وجود لپت قرمز شده...
ونا راحته یه صبح ساعت از 6:30 گذشته بود....ولی بیدار نشده بودی....بابا جون واسه اینکه دلش نیوده بود
شما رو از خواب بیدار کنه....اون روز رو مرخصی ساعتی گرفت
کلا بعید می دونم بابا جون......به شما اخم کنه.....یه بار گفتم حالا که این کار رو می کنه(آب ریختی
رو فرش)اخمش کن که به ترس.............اخمش خیلی با نمک بود