آیلاآیلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

آیلا خانم

13 ماهگی

1393/4/11 15:06
نویسنده : پرنیان
298 بازدید
اشتراک گذاری

اوه خیلی وقته ولست ننوشتم

نازنینم ...این روزا واقعا کارم زیاد ......بعضی وقتا چن شب هم می گذره و وقت نمیشه یه سر به لبتاب بزنیم

این دومین ماه رمضانی که تو با مایی

ماه رمضون قبلی...شما تقریبا 50 روزه بودی......برنامه خواب و بیداریت دسم نیس.....راستش فراموشم شدهغمناک

اما ماشالا حالا....از پیش مربیت که تشریف میاری خونه....خیلی د ووم بیاری .....یک ساعته...بعد یه خواب عمیق داری تا نزدیک ساعت 9 بعد واسه یک ساعت بیدار می شی...من ...تند تند بهت آب میوه و غذا می دم ...شما می خوابی تا ساعت 3.5 یا نهایتا 4.5 یعنی مامان هم تقریبا سه ساعت می خوابهچشمک

بوس بوسبوسبوس    بوسبوس بوس بوس بوس بوسبوسبوسربوس

اما گلم....هزار ماشالا به یه جا که بند نمی شی......از لحظه ای که بیدار می شی شروع می کنی به ریخت و پاش و همه خونه رو به معنا واقعی بهم می ریزیبوس دو تا از کشو های میز توالت رو که لوازم تحریرو لاینفک موبایل توشون هس....به محضی که کشو رو بسته می بینی ...به سمتش میری...هر آنچه که توشون باشه پرت می کنی

بعد هر کدوم که واست جالب باشه از رو زمین جمع می کنی ومیاری تو حال یه جایه دیگه میزاریشقهر

کشو های کابینت رو هم همینطور ....یه سیم سیار او نجا هس با یه تبدیل 3 به 2 همش اینا رو بیرون میاری

و سعی می کنی دوشاخه سیم سیار رو به تبدیل وصل کنیتشویق

یا همش می ری دو کتاب جدیدی رو که واسه تولدتت خاله حسنا خریدن میاری....یکیشون که عکس جانوران دریایه و یکی دیگش عکس میوه هاس که واسه آموزش رنگاس...تو آشپز خون پیش منی یهو می ری تو اتاق....کتاب حیواناتتو میاری....کتاب رو باز می کنی و بعد اداء خرچنگ رو با دستات در میاری....یعنی مشتت رو بازو بسه می کنی....(آخه یه روز که با هم کتاب می خوندیم....من اداء جونه ور را رو در میاوردم به خرچنگ که رسیدم با دستام "که باز و بسشون کردم"گفتم چنگ چنگ از اون روز به بعد این کتاب رو میاری  اداء خرچنگ رو با دستات در میاری....یا میگم آیلا مامان برو چنگ  چنگ ت رو بیار....سریع می ری تو اتاق و کتا بت رو میاری)وقتی هم کتاب میوه ها رو میاری....می گی زرد بوس آخه عشقم .....کتاب رو که با هم می خونیم من اسم میوه ها رو میارم ورنگا شونو می گم

و اما اینکه چرا به همشون می گی زرد قضیه داره

از آخرین روزا 11 ماهگیت بود که من تصمیم گرفتم رنگا رو نشونت بدم....با رنگ زرد شروع کردم

تا قبل از اینکه بریم کرمونشاه...زرد و آبی رو یاد گرفتی ...وقتی که می گفتم آیلا مامان آبی کو به سمت مقوا آبیه که به دیوار چسبونده بودم می رفتی و بهش اشاره می کردی و می گفتی A A بعد می گفتم زرد کو...به سمت مقوا زرد می رفتی و می گفتی ز   ر  د  ....اما وقتی از کرمونشاه برگشتیم ...قرمز رو بهت یاد دادم

من به مقوا قرمز اشاره می کردم ...می گفتم قرمز......شما می گفتی ز  ر  د

یه روز که رو تاب سوار بودی....من به قرمز اشاره می کردم می گفتم قرمز...(بابا هم کنار میز نزدیک شما بودن) به بابا می گفتی: با .... زرد   چند بار این و تکرار کردی(یعنی بابا زرد)

بعده یه مدت امتحانی می گفتم آیلا آبی کو...به سمت مقوا آبی می رفتی ولی...با اشاره می گفتی زرد

فهمیدم که رنگا رو می شناسی ولی به همه رنگا می گی زرد

کلی از موضوع منحرف شدیمخنده  خنده خنده خنده خنده

خلاصه مامان...صبح که بیدار می شی ...طی همون یکی دوساعتی که خونه تشریف داری...خونه رو به معنای واقعی زیرو رو می می کنی

حالا فکرشو بکن.... ظهر که خسته از سر کار بر می گردم مانتومو عوض نکردم باید خونه رو مرتب کنم.....واسه اینکه وقتی برگشتی بیکار نمونیمحبت

روزا تعطیل هم که خونه ایم عمدا بعد هر دو ساعت همه چیزو سر جاش می ذارم(مرتب می کنم) که مدام  سر گرم باشی....ولی واقعا خسته می شممحبت الهی دورت بگردم...خسته می شم اما با دیدنت با کارات بهترین لذتای زندگیمو تجربه می کنم

بقیه کارات رو تو یه پست دیگه می ذارم

خدایا مرسی آیلا ماله ما

عاشقانه دوست دارم

 

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان بابک
12 تیر 93 14:35
ماشالا به این دختر خانوم شیطون و باهوش.هزار ماشالا کاراش خیلی با مزه است.
پرنیان
پاسخ
ماشالا به پای شیر خوردن بابک جون که نمی رسه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیلا خانم می باشد