آیلاآیلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

آیلا خانم

پیرایشگاه آناز

5 شمبه به پیشنهاد عمو وزن عمو شما رو بردیم پیرایگاه نی نیا..... زن عمو و حسن تو ماشین موندن ما وعمو بهاره رفتیم داخل ........وشما چند مین پیش از رسیدن به آرایشگاه خوابت برد...خیلی جالب بود تا وقتی که آخرین لحظات بیدار نشدی البته به لطف بابا بود که شما رو نگه داشته بود....... ببین مامان چه دقتی داره...اینه که میگن کار رو به کاردان باید سپرد بابا رو داشته باش الهی قربونت برم که این همه خسته بودی نگاه ....سرت رو سینه بابا جونه....ببین هنوز خوابی حتی با ماشین کردن دور کردنت بیدار نشدی اینم عمو جون ..... آقا اریشگر رفت سشوار رو بیاره روشن کردن سشوار همانو بیدار شدن شما همان من از این م...
22 فروردين 1393

آیلا در طبیعت

چهارشمبه بسمت خونه عمو اینا رفتیم لردگان و نزدیکیای باغ ملک بسیار زیبا بود...نهار رو لردگان خوردیم من واسه شما ماست ونعنا آورده بودم ترسیدم تو راه غذا سالم نباشه شما همش به سنگا چش می دوختی.......این چشم دوختنا قضیه داره....وقتی رو چیزی فوکوز می کنی هر طوری شه بهش دس می زنی بابا کفشاتو پات می کنه که بری بگردی خیلی باد می اومدو هوا به سردی می زد نگاه ...نگاه ...به جونه...طبیعت اوفتادی الهی قربونت برمت....که اینطور ذوق کردی بابا رو دیدی ....... با چه آرامشی و خونسردیسنگ رو ازت می گیره نهارو نماز خوندیم و از لردگان به سمت اصفهان رفتیم.....شما هم از 7 ساعتی که تو راه بودیم همش 3 ساعت خوابیدی ...
22 فروردين 1393

فاطمه جون همکار مامان

فاطمه جون از مسجد سلیمان واست کادو گرفته بود که من یکیشو تنش کردم اینم اولین آثار هنری آینازم....ماژیکا رو بابا واست گرفتن ترکیب شیمیایی نداره گیاهیه واز همه مهتر هر جا دلت خواست می تونی بکشی.............. فقط با یه کهنه خیس مامان می تونه پاکش کنه ...
22 فروردين 1393

لاک پشت مامان

سلام مامانم عزیزم  به دلیل دیدوبازدید عید و نظافت خونه و لود بالای کار اداره « مدت زیادی است وبت رو آپ نکردم ببخشی گلم اول از همه از عیدی مامان بگم گفته بود که مانی واست عیدی پست کرده............مانی چون می دونست ما قبل از سال تحویل عازم اصفهان هستیم....مدام پیگیر عیدی بود که رسیده یا نه........تو پرانتز بگم (نییست یه مدته واست ننوشتم وهمش هم تو اداره در حال مکاتبه ونامه نگاری بودم ممکنه کمی نحوه نگارشم تغییر کرده باشه) واما................ این و سه شمبه آقا پستچی تحویل بابا داد بله ....یه آواژر.....و....او.....مرسی مانی.....عاشقتم این هفت سین ناز رو خاله شهلا زحمتشو کشیده......مانی گفت تو 2 ساعت ...
22 فروردين 1393

اولین عیدی

مانی زحمت کشیدن, حتی رو دس منو بابا هم بلند شدن....اولین عیدی زندگیت رو مامانم از مانی گرفتی........دیروز مانی واستون یه چراغ خواب لاکپشتی ویه هفت سین واسه اولین عیدت گرفت ایشالا وقتی رسید حتما عکسشو می زام مرسی مامان جونم ...
22 اسفند 1392

توپ بازی

امروز بعد از چند روز بارندگی هوا عالی شده بود باهم (سه تایی) تو حیاط توپ بازی کردیم با این تفاسیر که من نشسته بودم و از شما و بابا فیلم می گرفتم......بابا با توپ حرکات نمایشی انجام می داد شما هم کلی خوشحال می شدی و بلند بلند می خندیدی......و سعی داشتی که توپ رو از بابا بگیری یه دفعه که موفق شدی توپ رو به سمت من آوردی و به من دادی بعد من واسه بابا پرت کردم که شما دوباره بری بگیری از اینکه می تونستی توپ رو بگیری و برای من بیاری خوشحال بودی با این تجربه جدید احساس کردم  که هزار ماشالا خیلی بزرگ شدی پرتاب توپ به وسیله بابا رفتن دوتایتون به سمت توپ و تصاحب توپ توسط شما ...
22 اسفند 1392

همکار جدید مامان

آیلا خانوم بدین وسیله وبا کمال مسرت همکاری شما رو با مامان در کارهای ملالت آور خونه تبریک میگم امروز صبح من وبابا مشغول تمیز کردن آشپز خونه بودیم که من یه هو متوجه شدم ناز دونه ادا مامانشو در میاره ...
22 اسفند 1392

هدیه عمه مینا

عمه جون لطف کردن و این لباس ناز رو واست فرستادن دست گلش درد نکنه من هم امشب که حمومت کردم پوشیدمش تنت ماشالا خیلی ناز شدی ...
22 اسفند 1392

باب.....باب

وقتی می خوام سوار تابت کنم....عمدا  میگم :آیلا بریم تاب تاب...دوس داشتم خودت هم یاد بگیری خدا رو شکر و هزار ماشالات باشه خیلی سریع یاد گرفتی ولی بجا تاب میگی....باب باب. دقیقا به همون آهنگی که من میگم عشقمی مامان این آیلا تو اوایل دی ماه ...
21 اسفند 1392

آناز کتاب می خونه

گلم ببین چه ناز کتاب می خونی می خواستی به بابا سارا کتاب قصت رو نشون بدی حالا هم بابا رو نگاه می کنی....آخه این بابا شیطون همش ادا واطوار در میاری   ...
21 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیلا خانم می باشد