مامان مهتاب
هر وقت که خاله مهتب باشه شما یه مامان مهربون جدید پیدا می کنی
خاله مهتاب جون....کلی به شما می رسن حتی قطره هات رو که من روشون خیلی حساسم به نحو احسن به شما می دن....تموم مدتی که کرمونشاه بودیم منو بابایی باهم بیرون می رفتیم که به کارا برسیم ...با خیال آسوده و راحت شما رو خونه مانی می ذاشتم و می اومدم یعنی حتی 4 ساعت هم ممکن بود طول بکشه ولی من کاملا مطمئن بودم بابا هم می گفت :اگه مهتاب خانوم هم نبودن اینقدر خیال راحت بود"
بر می گشتم انگار نه انگار که پیشت نبودم اصلا واسم ذوق نمی کردی همش دنبال خاله مهتاب بودی...
مامان ....خاله جون واستون غذا درس می کرد ....بهت غذا می داد...میخوابوندت....حمومت می داد....بیرون می برت تو حیاط....پرهام (نفس خاله)ولست شعر می خوند....
یه روز پرهام ومتین موبایل خریده بودن ...دیدم مال پرهام دس شماس...گفتم ...ا ...آیلا مامان موبایل پرهامه...بعد پرهام گفت...نه اشکال نداره ...خودم بهش دادم...بازی کرد بهم پس می ده ...کوچولوه دوس دارهطوری شده بود که روزای آخر دمباله پرهام بودی و همش می گفتیpa...pa..با کتاب رنگ آمیزی و مداد رنگیا پرهام کلی سرگرم می شدی...خاله که واسه پرهام درس می گفت ...شما هم پیششون می موندی وهمه محتوی جامدادی پرهامو زیرو رو می کردی
حتی تو جشن تولدت ...هم همش با خاله بودی و خاله جون حسابی به شکمت می رسید... واست غذا درس می کرد....می برت یه گوشه بهت غذا می داد.....آخر شب هم موز خرما بهت داد