دالی...
دیشب من تو آشپز خونه مشغول بودم....بابا هم تی وی نگاه می کرد......که شما از تو آشپز خونه با دادو سروصدا بابا رو متوجه خودت کردی.....بابا گفت...e.....آیلا بابا... بعد شما سرت رو پشت کابینت قایم می کردی ....با یه مکث چند ثانیه ای بر می گشتی....و می گفتیeeeeeeeeeوبلند می خندیدی ...من و بابا با دیدن این صحنه کلی ذوق کردیم.....من سریع دوربین رو آوردم ...بابا همسر از پا نشناختو تندی بهت نزدیک شد که بیشتر باهات بازی کنه....عزیزم با کارات زندگیمونو دلچسبو شیرین کردی امروز صبح هم که من تخت رو مرتب می کردم.....شما سرت رو از تختت بیرون میاوردی و بعد دوباره پایین می رفتی می خواستی با من هم دالی کنی هر...