آیلاآیلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

آیلا خانم

با.....بابابا.....یا..م...مابا....ما

       فندق خوشمزه من از شنبه غروب{92.8.11} .....که از خواب بیدار شدی.........شروع کردی به .......در کردن آوا....و کلماتی ...از خودت با کلی فشار...مشخص بود به سختی داری میگی                   گفتی.................       بابابا...با..بابا    ..... آیلی نازم ...خیلی حس خوب و وصف نشدنی بود....دوس داشتم دهنتو  بخورم وقتی ...بابا می گفتی بعد که بابا بیدار شدوصداتو شنید کلی ذوق کرد دیگه تا شب دوتایتون کلی......بابا......گفتین     ...
26 بهمن 1392

تا سینه خیز می رفتی.......

عزیزم چون بسیار سرم شلوغ شده خیلی به ندرت فرصت می کنم به سراغ وب ت بیام وقتی یا دگرفته بودی سینه خیز بری تقریبا اواخر 4 ماهگیت بود......وقتی از اسباب بازی هات خسته می شدی به جون وسایل خونه می افتاده البته این عکسا ....حکایت اولین کشفهای شما س اینو وقتی که از آشپزخانه رد می شدم....شما ...ام ام ام ام ...می کردی آخه مامانم......میز   ...
26 بهمن 1392

4 آذر نود و دو ........دندون فندق مامان.......

عزیز مامان برگشت ما از کرمونشاه...مصادف شد با آغاز شش ماهگیت....یعنی زدن واکسن....و شروع قطره آهن.... و غذا خوردن شما....اینا یه طرف ...سرما خوردگیت هم یه طرف.....از بین همه این قضایا ....من نفهمیدم کی و چه طور ندونای نازت نیش زدن... اصلا (ماشالا هزار ماشالا )اذیت نشدی....تب داشتی ولی مال واکسنت بود....بهونه گیر نبودی.....بیقراری نمی کردی....   گفتم نفمیدم کی دونت نیش زد آخه مامان جون از وقتی قطره آهن رو شورع کردم...شما دیگه اجازه نمی دی مامان چیزی رو نزدیک دهانت کنه....قبلا مشتاقانه  قطره آ-د رو می خوردی ولی حالا اونو هم نمی خوری غذا که از همه مهمتره....هم لب نمی زنی من واقعا غصه می خورم......همش تو دلم یه غم و...
26 بهمن 1392

16 آذر............ق ق ق ق.....

گل مامان امروز یاد گرفته بودی ....ق ق ق ...کنی...به سمت وسایل حمله ور میشی و با صدای دل نواز ...ق ق ق ق دیگه....اینکه امروز یاد گرفتی از شلف کتابخونه کتابا رو بیرون بکشی...........اولین دسه گلت هم جزوء تری دی مکس بابای بود   اما یه سری از شیرین کاری هات خانمی از بس با این موس ور رفتی که امروز خرابش کردی فدا سرت ...طلا بانو چرا ...جونم...پستونک اصلا خواب نیس.....پس بهش پس بده از ماجراهای آیلا و سجاده من اینجا تی وی مینگری این هم یه یادگاری از روزای که سینه خیز می رفتی.......نمی تونستی از متکا بگذزی من هم یه مانع برات درس می کردم و به سراغ کارام می رفتم من ...
26 بهمن 1392

تاتی...تاتی ...و

بابای بخاری رو به خاطر شما روبه را کرد...منم خواستم اتاق رو جاروبرقی کنم... از اونجایی که خانمی وحشتناک به سمت جاروبرقی جذب می شی من واسه ایتکه کنترلت کنم...... گذاشتمت تو تختت...همینکه جارو رو روشن کردم ...... ماشالا...هزار ماشالا تو تختت ایستادی بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس الهیییییییییییییییییییییییی....عشقم   یه مسافت ال شکل رو تو تختت تاتی تاتی رفتی               تازه خانمی... !!!!!!!!!!!!!!!!!! شما به کمک سطوحی که نا همواری داشته باشه یا جای واسه تکیه گاه داشته باشه... راحت می ایستی ...اما یه روزی بابا جونی(بوس) متوجه شدن که به کمک یخ...
26 بهمن 1392

25 آذر نود دو.................آیلی نازمون ...ن ش س.....

نازنین دخترم ماشالا هزار ماشالات باشه مامانی امروز صبح که همینطوری تو خونه با خودت بازی می کردی واسه یکی دو ثانیه نشستی عشق مامان می دونی چقدر منتظر این لحظه بودم از روزی که به دنیا اومدی اوایل می گفتم کی میتونم راحت بغلت کنم کی آیلا جونم دور خودش می غلته کی سینه خیز میره کی دمر میشه کیچهار دست وپا می ره کی میشینه کی تاتی تاتی میکنه و همینطور و کی های زیاد دیگه تا من خواسم عکس بگیرم به دمبال کافی میت رفتی که نشد اما مامان واسه ثبت دس بردار نیس از بهم زدن کابینت خسته شده بودی که رست تو اینطوری سپروندی ...
26 بهمن 1392

دندون موشی من

دومین گاز آیلا دومین اثر دندونای نازت روی سیب شب یلدا مامان فدای این مرواریدات شه اولین بار هم پست یه لیمو شیرین رو گاز گرفتی   ...
26 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیلا خانم می باشد