امروز 2 اسفند بود ,گل مامان<شما در 2 مین روز از نه ماهگیت...ماشالا تونستی از تخت بالا بری قصه این موفقیت!!!!!!!!!!!!! بابایی طبق معمول در آزمونی که هیچ اطلاعاتی یا بهتر بگم دانشی در زمینه اش نداشتن شرکت کردن چون اوضاع خیلی خیط بود...با من تماس گرفتن که کمی کمکشون کنم منهم اومدم ....سرچ کنم...شما همین که چشمت به لبتاب افتاد به سمتش هجوم اوردی من هم به خیال خودم روی تخت در امونم ....آخه نی تونستی از تخت بالا بیای....اومدم وسط تخت ,تو اون شرایط سخت مشغول بودم شما هم بلا فاصله دمبالم کردی و اومدی دمبالم تو اتاق ...انگار خیلی دوس داشتی حتما به لبتب دس بزنی ....کنار تخت ایستاده بودی ...هی زور می زدی که بالا بیای......منم خرسند...ب...