اندر حکایت آیلا جونم
سلام مامان جووووووووووونی حالا با خاله حسنا تلفنی حرف می زدم.......از شما پرسید........منم از کارات واسش گفتم...... دل خاله قندآب شده بود...........از این کاری که از همون 3 ماهگیت علاقه شایانی بهش داشتی واسش گفتم...نی دونم چه سریه ... ....که دوس داری با گوشه فرش و گلیم ور بری....... سه ماهه که بودی.....به محضی که ازت غافل می شدم....ریشه فرش رو میخوردی......اخیرا که ماشالا بزرگ شدی و تسلطت هم بر امور بیشتر شده......توی داستان فرش وگلیم هم پیشرفت کردی...........کنار گوشه فرش یا گلیم طوری میشینی که به یه مثلث از گوشه فرش مسلط شی بعد از راس زاویه قاءمه اش فرش رو بلند می کنی ورها می کنی یه صدای درس میشه...هم اینکه بار اول صدا رو م...