آیلاآیلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

آیلا خانم

اندر حکایت آیلا جونم

سلام مامان جووووووووووونی حالا با خاله حسنا تلفنی حرف می زدم.......از شما پرسید........منم از کارات واسش گفتم...... دل خاله قندآب شده بود...........از این کاری که از همون 3 ماهگیت علاقه شایانی بهش داشتی واسش گفتم...نی دونم چه سریه ... ....که دوس داری با گوشه فرش و گلیم ور بری....... سه ماهه که بودی.....به محضی که ازت غافل می شدم....ریشه فرش رو میخوردی......اخیرا که ماشالا بزرگ شدی و تسلطت هم بر امور بیشتر شده......توی داستان فرش وگلیم هم پیشرفت کردی...........کنار گوشه فرش یا گلیم طوری میشینی که به یه مثلث از گوشه فرش مسلط شی بعد از راس زاویه قاءمه اش فرش رو بلند می کنی ورها می کنی یه صدای درس میشه...هم اینکه بار اول صدا رو م...
26 بهمن 1392

هدایا

سلام ناز گلم اینا یه سری از هدیه هات بودن که به دلیل عدم وقت نتونستم ثبت کنم   هدیه خاله مهتاب(مال وقتی که هنوز تو شکمم بودی) هدیه خاله مهتاب( اومدن خونمون -دی ماه نود دو-) هم موتور میشه هم قطار هدیه خاله مهتاب(رفتیم خونشون -آذرماه نودودو -) هدیه خاله شهناز(رفتیم خونشون -آذرماه نود ودو-) هدیه دایی مسلم( اومدن خونمون-دی ماه نودودو-) هدیه مانی(عروسک هدیه40ات و کلاه رفتیم خونشون) هدیه زهرا دخترعمه زینب هدیه عمه زینب(رفتیم خونشون) ...
26 بهمن 1392

اندر حکایت آیلای نازم 3

عزیزم خیلی وقته که نتونستم واست بنویسم اخه دی ماه سرمون شلوغ شده بود مهمون داشتیم ....مهمونی رفتیم.....به پکینیک و پارک رفتیم... خلاصه با خاله ها و دایی جون و بابا ومانی ...کلی خوشگذروندیم شما هم از اون موقعه به بعد پر شور تر و پر سرو صدا تر شدی بعد از اینکه برگشتیم نزدیک به یک هفته وابستگیت به من وبابا زیاد شده بود...طوری که اگه دوتایی (من و بابا) خونه بودیم به سراغ اسباب بازیات می رفتی و دایی جون و بابا ومانی ...کلی خوشگذروندیم شما هم از اون موقعه به بعد پر شور تر و پر سرو صدا تر شدی بعد از اینکه برگشتیم نزدیک به یک هفته وابستگیت به من وبابا زیاد شده بود...طوری که اگه دوتایی (من و بابا) خونه بودیم به سراغ اسباب بازیات می...
26 بهمن 1392

اندر حکایت آیلای نازم 4

دختره نازم می خوام دوباره از کارت بگم,از چیزای که منو بابا بادیدنشون کلی ذوق و شوق می کنیم ودلمون قند آب میشه.......... دو تا صدا رو می تونی تقلید کنی.... خ خ خ خ و پو پ پو پو ........یه روز صبح دوتایی رو تخت بودیم که شما با گلسر مامان ور می رفتی من هم واسه اینکه با هات بازی کنم.....گفتم...پ پو....یهو متوجه شدم تکرار کردی و همچنان با گل سره ور می رفتی...گفتم خ خ خ خ ....دیدم ستاره مامان شما هم تکرار کردی خیلی خوشحال شدم...تا با اون سر گرم بودی....چن بار هم بابابا با بابا گفتم که اونو رو هم گفتی....به حدی به وجد اومدم که محکم تو بغلم فشردمت..تویه پدر سوخته می دونستی مامان از ادا های که در آوردی خوشحاله دوباره واسم تکرار کردی ....
26 بهمن 1392

آفتاب بدم خدمتتون

از کارای پرهامه دیگه ببین چیکار کرده.... ای شکلات ...فدای دسات شم خانم مامان ...عشقم...ماشالا نی دونم از کجا می دونی که بهترین نحوه در آوردن عینکه ...
26 بهمن 1392

برف

تو مسیر برگشت از خونه مانی اینا تا انزدیکیای ایلام شما خواب بودی وقتی هم که می خوابی خیس عرق میشی ......شبه قبلش برف اومده بود مسیر کرمونشاه ایلام بسیار زیبا شده بود نزدیک تونل که شدیم برف خیلی زیاد بود جون می داد واسه برف بازی ...ماهم عاشق اینکار..... اما شما که تازه از خواب بیدار شده بودی....از ماشین بیرون نیومدی ...خاله حسنا وشهلا به نوبت شما رو نگه داشتن تا  ما هم یه کوچولو برف بازی کنیم دلم نیومد ازت عکس نگیرم این تنها کاری بودی که از دستم بر می اومد ...
26 بهمن 1392

از ایلام به اهواز

واسه نماز یه توقف کوتاه داشتیم...... شما تا اون وقت درخت رو از نزدیک لمس نکرده بودی....برات جالب بود انگار می دونستی این چیز رو اولین بار که تجربه می کنی ببین بابا چیکار کرده البته خودش اون پشت موشتا حواسش هست دیگه بسه بریم...سخنی از بابا.... ...
26 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیلا خانم می باشد